تجدد مهمترین موضوعی است که عرصه اندیشه و عمل انسان را در بخش های وسیعی از جهان در سده های اخیر زیر سیطره نفوذ خود داشته است.موضوعی با این اهمیت قطعا نمیتوانسته است از نقد برکنار بوده باشد.از ابتدای ظهور تجدد کسانی از موضع سنت با آن درآویختند.پس از آن جدال میان خوانش ها و تبیین های مختلف از آن درگرفت و در انتهای قرن نوزدهم،نقد تجدد از موضعی جدید آغاز شد و به اعلام عصر پساتجدد در قرن بیستم انجامید.همچون بسیاری از موضوعات دیگر تجدد نیز طیفی از مواضع را در برابر خود داشته است،که مدرنیسم بعنوان یک ایدئولوژی و آنتی مدرنیسم،بعنوان فصل مشترک چند ایدئولوژی،دو سوی آنرا تشکیل میدهند.
مارکس،نیچه و فروید بنیان گذاران نقد تجدداندو فصل مشترک آنها در این است که برای انگیزه ها (ثروت،قدرت و شهوت) در حرکت انسان اهمیت بیشتری قایل اند تا برای عقل و از همین جا با تجدد که عقلانیت از ارکان مهم آن است رودر رو میشوند.
فیلسوفان مکتب فرانکفورت همچون آدرنو،هورکهایمر،در یک خوانش انتقادی از مارکس،علم و تکنولوژی را هم به سرمایه داری ملحق کردند تا از مجموعه آن به عنوان جلوه های عصر جدید انتقاد کنند.
تحلیل تجدد شامل مقدمات محدودی نیست که نتایج بسیار میدهد،بلکه شامل کاوش های پیچیده ای است که گوشه هایی از هویت چندوجهی و کژتاب این پدیده را توضیح میدهد.
برآنم تا با تکیه بر آرائ روشنگران و روشنفکران وطنی و فرنگی چشمه ای از تجدد و تبعات برخورد این ایده با اندیشه های اسلامی سنتی در ایران را بررسی نمایم.مقدمه کوتاهی که فوقا از نظرتان گذشت چکیده ای بود از مقدمه کتاب "نقد مدرنیته" نوشته "آلن تورن" و ترجمه "مرتضی مردیها" که از دیدگاههای این کتاب بهره فراوان خواهم برد. در پست های بعد شرح مفصل تری از پدیده تجدد در اروپا و تقابلات آن در ایران را خواهم آورد.
Tuesday, July 24, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment