Thursday, November 26, 2009

لیبرالیسم

لیبرالیسم
در چیستی لیبرالیسم میتوان گفت که هم نظریه و آموزه است و هم برنامه و عمل، اما فراتر از این، نوعی نگرش است یعنی آمادگی ذهن برای ملاحظه مسائل با دیدگاهی خاص. اصطلاح لیبرالیسم اول بار در 1823 از ذهن کلود بواست برای توصیف آموزه مشخصی تراوید اما موج فکری که با این نام خوانده میشود را میتوان به قدمت تلاش بشر برای دستیابی به آزادی دانست.
درست است که لیبرالیسم نیز مانند دیگر آموزه های اجتماعی از فرهنگ های ملی و قومی و ملاحظات ادواری تبعیت میکند اما در هر لحظه و مکانی خود را دلمشغول حفظ شخصیت انسانی میگمارد. لیبرالیسم در گوهر خود مبتنی بر آزادی است، اما این آزادی را در عمل در برابر مخالفانش به فعلیت میرساند.
بر خلاف سوسیالیسم که علاوه بر اینکه نامش با رژیم های تک حزبی مارکسیستی گره خورده، هنوز به روایت برخی از طرفداران پر و پا قرصش به محک تجربه نیافتاده، لیبرالیسم در این میزان افتاده و بعنوان بخشی از تاریخ(سده هجدهم تا پایان جنگ بزرگ اول) در سازمان های سیاسی-اجتماعی بعنوان دولت لیبرالی خود را به منصه ظهور رساند.
با تلاش برای درک تضادهایی که لیبرالیسم را در چنته گرفته و برای فهم بهتر گذشته درخشان و جذابیت کنونی آن، از زوایای مختلفی لیبرالیسم را بررسی میکنیم. لیبرالیسم از تفسیری از آزادی زاده شد و یک نظام سیاسی-اجتماعی واقعا تحقق یافته بود و هنوز بعنوان خواسته ای بزرگ پابرجاست.
پرسش درباره چیستی آزادی همیشه از سئوالات فیلسوفان و اندیشه ورزان بوده است. اندیشه لیبرالی نیز از این کنجکاوی برکنار نبوده اما بعنوان یک نظریه و آموزه جوابی ساده ارائه کرده است: آزادی توانایی ای است موجود در هر انسان برای عمل کردن بر طبق راده خاص خویش، بی آنکه ملزم به تن دادن الزامات دیگری جز آنچه برای آزادی دیگران ضروری است، باشد. ساده انگاری این تعریف بدیهی است و بسیاری از پرسشهای فیلسوفان و نگرانی های اخلاق ورزان را زیر لوای خود نمیگیرد اما همین ساده انگاری تسامح و مدارای به اندیشه لیبرالی میبخشد که قبول آنرا سهولت میبخشد. باید در نظر داشت که لیبرالیسم فرض را بر این نظر مینهد که آزادی وجود دارد و این آزادی ذاتی سرشت انسان است از اینرو کافیست اعلام شود انسان هنگامیکه فقط از خوییشتن خویش تبعیت کند آزاد است.
اصل عدم مداخله دولت:
اصطلاح لیبرالیسم بی درنگ اندیشه ای را یادآوری میکند که با مداخله دولت در زمینه اقتصادی مخالف است. درست است که این ایده سراپا نادرست نیست اما باید به یاد داشت که لیبرالسم پس از گذشت صدها سال، سالهایی که پر از دگرگونی ها و فراز نشیب های اقتصادی و اجتماعی بوده، به اندیشه امروزین رسیده و قبول کامل تفکر پیشین، نگرشی درست نخواهد بود. به طور حتم لیبرالیسم اندیشه آزادی است اما آزادی در نظم.
هنگام صحبت از لیبرالیسم در بدو امر غالبا روحیه تولید، خلاقیت، سوداگری و مالکیت شخصی خود را نمایان میسازد اما وجه امنیت بعنوان پشتیبان و امکان ساز وجوه فوق الذکر معمولا در سایه قرار میگیرد. بعبارت دیگر لیبرالیسم برای شکوفایی خود به نظم و متعاقبا به دولت بعنوان پایدار کننده نظم نیازمند است.
اقعیت این است که میزان دخالت دولت بسته به ا وضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تغییرپذیر است. البته این تغییر بسته به موقعیتی است که اوضاع زمانه برای آزادی فراهم میآورد. هر اندازه آزادی قوام یافته تر و بدون برخورد به موانع امکان شکوفایی فردی را میسرتر کند نقش دولت کمرنگتر است اما بعکس هنگامیکه تهدیدی بر آزادی وجود داشته باشد دولت نه تنها صلاحیت بلکه وظیفه مداخله و پاسداری از آن را بعهده خواهد داشت. اما باید به یاد داشت که هر اندازه هم که این تغییر و تحول نقش دولت چشمگیر باشد، بر اصل اندیشه لیبرالی یعنی این اصل که دولت ابزاری است که سرانجام اعمال خود را تعیین نمیکند، اثر ندارد.
غایت جامعه سیاسی و دولت که ارگان آن بشمار میرود، خوشبختی همگان است. البته درباره نقشی که قدرت با خوشبختی دارد دو گونه برداشت وجود دارد: یا دولت با ملاحظات ایجابی خود به افراد خوشبختی میبخشد یا با پاسداری از آزادی به ایشان این امکان را نیبخشد تا خوشبختی ای را که سزاوار آن هستند برای خویش بیافرینند.
گزینش امریکاییان روشن و بی تردید بود: خوشبختی با ابتکار فردی و قدرت بزرگ نهفته در مالکیت فردی تضمین میشود و آنچه از طبقه حاکم انتظار میرود مانع ننهادن بر سر راه بخت ها و شکوفایی استعدادهای نهفته در هر فرد است. از نظر ایشان نه دولت، بلکه آزادی ابزار دستیابی به خوشبختی بود.
برای فرانسویان این گزینش با سردرگمی بیشتری همراه بود. روی هم ر فته نقش دولت به عنوان ضامن آزادی ارجحیت بیشتری داشت: همه تسهیلات باید برای ساختن آزادی در اختیار فرد گذاشته شود و این وظیفه مهم بر گرده دولت و حکومت کنندگان است.
اما در این بین موضوع مهم اینست که مداخله های ایجابی طبقه حاکم را نه حق احتمالی آنان بر شهروندان(حتی به نام جامعه) و نه حتی قدرت ناشی از ایدئولوژی توجیه نمیکند. فراموش نکنیم که حکومت کنندگان به نام خدمت به ایدئولوژی اراده نوی خود را به جامعه تحمیل میکنند یعنی در واقع مداخله آنان مکمل و پیامد طبیعی آزادی شمرده میشود.
بی شک خواننده تضادی میان خود مختاری فردی و نیت بهره مند کردن همگان از آزادی خواهد یافت و یا اینکه خواهد گفت قرار دادن نظری قدرت دولتی در اختیار همگان در عمل به سود بردن تنی چند و یا طبقه ای خاص منجر خواهد شد اما اگر تردیدی نیز بر کاربست این اندیشه رواست دست کم اصل آن مشخص است: فراهم کردن خوشبختی وظیفه دولت نیست، دولت باید به پاسداری از این مهم همت گمارد که انسان بتواند خوشبختی را با امکانات ویژه خویش بیابد. در اینجا ریشه اعتقادی را میتوان یافت مبتنی بر اینکه ساختن خوشبختی انسان، تنها بر عهده خود اوست و این ایده همانا پی و شالوده اندییشه لیبرالی بشمار میرود. زادی شمرده میشود.

No comments: